زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
منـم که زنـده نـمـودم خـدا پـرستی را منـم که شیـخ و مـرادم تـمام هستی را منـم که زنـده نـمـودم عـلـوم قـرآن را کـشانـدهام به تمـاشا بهـشت ایـمـان را مـنـم کـه زنـده نــمـودم قـیـام جـدّم را مـنـم که زنـده نـگـه داشتـم مـحـرّم را در اوج عـرش مقـامی رفیع دارم من و غـربـتی چو غـروب بقـیع دارم من منم که سنگ مـزارم پر کـبوترهاست منم که زائر تنهای هر شبم زهـراست منم که در نفسم عطر کربلا جاری است شمیم غربت من در دل منا جاری است هـزار حـرف نگـفـتـه مـیـان دل دارم هـــزار درد نـهــفـتـه مـیــان دل دارم هزار حرف نگـفته ز ماجـرای حسین چقدر روضه گرفتم فقـط برای حسین هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست سری که رفت روی نیزهها که یادم هست همین که رفت عمو، قامت حسین خمید همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید میان سلسلهها یک به یک قطار شدند به روی ناقـۀ عـریان همه سوار شدند چه زلفها که در این ماجرا سپیده شدند چه حرفها که دراین کوچهها شنیده شدند هـنـوز قـصّـۀ بـازار شـام یـادم هـست هـنوز سنگ سرِ پـشت بـام یادم هست چه نالهها که در این سینهها بریده شدند چه مویها که سر هر گذر کشیده شدند هـنوز قـصّۀ آن نـیـزه دار یـادم هست صدای دخـتـرکی بیقـرار یـادم هست هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز هنوز خاطر من زخم سلسله است هنوز شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین سه ساله بود ولی پیـر عـشق بـابا بود سه ساله بود ولیکـن شبـیـه زهـرا بود |